بنام خدا
|
انوشیروان و آوازه ی دادگری جهانیش |
|
|
|
نگار پاكدل : |
انوشیروان پسر قباد ساسانی، پس از مرگ پدر بر اورنگ شاهنشاهی ایران تکیه زد. وی به دادگری پرآوازه بود و یکی از خوشنام ترین پادشاهان دودمان ساسانی.
فردوسی بزرگ دربارهی به تخت نشستن او می فرماید:
چو کسرا نشست از بر گاه نو/همی خواندندی ورا شاه نو
به شاهی بر او خواندند آفرین/به فرمان او شد زمان و زمین
جهان تازه شد از سر گاه اوی/ابا گرگ و میش آب خوردی بجوی
بگفتند کان شاه جاوید باد/فرش برتر از فر جمشید باد
ز بس خوبی و داد و آیین اوی/وزان نامور دانش و دین اوی
ورا نام کردند نوشیروان/ که مهرش جوان بود و دولت جوان
انوشیروان دانشگاه گندی شاپور را با کمک و همیاری وزیر خردمندش بزرگمهر به اوج شکوهمندی رسانید، وی آن چنان به دانش دوستی شهره بود که هنگامی که مدرسهی آتن در سال 529 ميلادی بسته شد، شمار زیادی از فيلسوفان يونانی به گندیشاپور آمدند و به پژوهشهای خود ادامه دادند و هنگامی که خواستند به ميهن خود بازگردند، انوشيروان در پيماننامه ای با امپراتور روم شرقی خواستار امنیت آنان شد.
در دورهی خسرو انوشیروان، بازرگانی در اوج شکوفایی خود بود و استفاده از پول یکسان در کشور و گونه ای بانکداری نیز رواج داشت، به گونهای که واژهی چک از زبان فارسی به زبانهای اروپایی راه یافتهاست.
انوشیروان دادگر، سازمان اداری، مالی و ارتش ایران را سازماندهی کرد. وی کشور را چهار بخش کرد و ادارهي امور نظامی هر بخش را به یک اسپهبد سپرد. ارتش ایران در زمان انوشیروان بسيار سازمان یافتهتر و پیشرفتهتر از ارتش روم بود. خسرو انوشیروان ایران را از رود سند تا به دریای سرخ گسترش داد و هفتالیان(هون های سفید) که پدرش قباد از آنها شکست خورده بود را شکست داد و به یورش هایشان به خاک ایران پایان داد.
وی جنبش مزدکيان، که با به تاراج بردن اموال بزرگان، دزدیدن زنان و دست درازی به زمينهای کشاورزی، کشور را دچار وحشت و هرج و مرج کرده بودند سرکوب کرد. در نزدیک به نیم سده که انوشیروان فرمانروا بود کشور به اوج شکوفایی از نظر هنری اقتصادی ادبی و علمی رسید.انوشيروان، شمار زیادی از ایرانیان را كه به شوند(دلیل) شورش مزدکیان به تنگدستی افتاده بودند از لحاظ مالی حمایت کرد و آرامش را برایشان به ارمغان آورد و ویرانیهای ایران را آباد کرد و کشاورزی را جانی تازه بخشید.
به نوشتهی «اکاثياس» انوشیروان، فلسفه را از «اورانوس»، پزشک و حکيم سريانی، فرا گرفت. وی با دانشمندان و فيلسوفان گفتوگو می کرد، از پرسش و پاسخ او با «پريسيکانوس» دو کتاب فراهم شد که برگردان نیمه کارهاي از آن با نام "حل مسایلی دربارهی مشکلات خسرو پادشاه ايران" به لاتين در کتابخانهی «سنژرمن پاريس» وجود دارد.
خسرو انوشيروان برزويهی طبيب (بزرگمهر) را به هند فرستاد تا کتاب پنچهتنتره(کليله و دمنه) را به ایران بیاورد و فرمان داد این کتاب را به زبان فارسی پهلوی برگردانند،در مقدمهی شاهنامهی ابومنصوری در این باره آمده است که:« از کسرا انوشیروان چیزی ماندهاست که از هیچ پادشاه نماندهاست، یعنی کلیله و دمنه.»
به فرمان او کتابهای بسياری از سانسکريت و يونانی به پهلوی برگردان(ترجمه) شده است، بسياری از یادگارهای دورهی ساسانی که نام يا نشانهای از آنها مانده در روزگار انوشيروان پديد آمده يا بازنويسی و گردآوری شدهاند. برای نمونه، خسرو فرمان دادهبود بخشهايی از عهد عتيق را به زبان پهلوی برگردانند(ترجمه کنند) که بخشهايی از آن برگردان(ترجمه) را در ترکستان چين پيدا کردهاند و هماکنون در موزهی «فلکرکونده» در برلن نگهداری میشود، کتاب ارزشمند «کارنامهی اردشير بابکان» و «اوستا» که سندی است بر یکتاپرستی ایرانیان، به روزگار او گردآوری و بازنويسی شد. همچنين، داستانها و افسانههای حماسی ايران باستان در نسکی(کتابی) با نام «خداينامک»(کتاب شاهان) در زمان وی گردآوری شده است،(کتابی که الهامی بود برای آفرينش شاهنامه ی فردوسی). برخی بر این باورند که شماری از نامهايی که در شاهنامه ديده میشود نام نزديکان خسرو انوشیروان است.
نويسندگان ايرانی و عرب نوشتهاند، انوشيروان هنگامی که به شاهنشاهی رسید به بزرگان سپرده بود که با مردمان به درستی و نیکی رفتار کنند، اما برخی کارگزاران مردمان را به تنگ میآوردند، «خواجه نظام الملک» در کتاب «سياستنامه» آورده است که: «انوشيروان فردی را والی آذربايجان کرده بود، وی میخواست باغی بزرگ برای خود بسازد، اما کلبهی پيرزنی مانع کار او بود و چون پيرزن به فروش مایل نبود کلبه و زمين را به زور از او گرفتند و بهای زمينش را نیز نداند، پيرزن به دادخواهی نزد انوشيروان رفت و انوشيروان فرمان داد دارايیهای والی آذربايجان را بررسی کنند و دید وی سرمایهای فراوان برای خود انباشته است گفت؛ آنکه چندين نعمت دارد و هر روز از چند گونه طعام و بره و حلوا و قليهی چرب و شيرين خورد و ضعيفی ديگر که پرستار خدای تعالی باشد و در همهی عالم دو نان داشته باشد و آن دو نان را نيز به ناحق از او بستانند و او را محروم گردانند، بر او چه واجب آيد؟، پس فرمان داد که پوست او را بکنند و گوشت او را به سگان بدهند و پوست را از کاه پر کنند و بر در سرا بياويزند و هفت روز منادی کنند که هر که پس از اين ستم کند با او همان کنند که با اين کردند.»
«مسعودی» نیز آورده است که:«خسرو پس از بازگشتن به عراق، فرستادگان پادشاهان گوناگون را به حضور پذيرفت. يکی از آن فرستادگان از سوی قيصر روم آمدهبود که به تماشای ايوان کسرا پرداخت و از شکوه آن ستايشها کرد. فقط در جلوی ايوان نقصی مشاهده کرد و به همراهان بازگفت، وی را چنين پاسخ دادند که در آن جا خانهای از آن پيرزنی بود که حاضر نشد آن را بفروشد و چون شاه نخواست به آن پيرزن ستم روا دارد، آن خانه را به همان حال بگذاشت و اين نقص از آن است. فرستاده گفت؛ به خدا که اين نقص بهتر از هر کمال است.»
انوشيروان پادشاهی دانشمند و دانشدوست بودهاست و باورهای مخالفان خود را تا جایی که به امنیت کشور آسیب نمیرساند تاب می آورد. وی از يک ايرانی_ مسيحی به نام «پولس پرسا» خواستهبود چکيدهای از منطق ارسطو را برایش فراهم آورد،(بخشهايی از آن کتاب هنوز بر جای مانده است)، «پولس» در تقديمنامهی اين کتاب به شاه چنين گفتهاست:« فلسفه، که معرفت حقيقی دربارهی همهی چيزهاست، در ذات شما وجود دارد، من اين فلسفه را که ذاتی شماست به شما تقديم میدارم.»
به فرمان انوشيروان شهرهای بسیار و بناهای باشکوهی در ايران ساخته شد. به باور برخی از پژوهشگران تاريخ ايران، «کاخ کسرا» را خسرو اول بنيان نهاد که تالارهای آن جايگاه ديدار با مردم، بوده است. اين سازهی باشکوه به شوند(:دلیل) طاق بسيار بزرگش در جهان شهره است که دهانهی آن 6/25 متر و درازای آن نزديک به 29 متر است. در این کاخ بزرگ و زیبا بود که مردم در جشن نوروز و جشن مهرگان برای شاه هديه میآوردند و شاه نيز به آنان هديه میداد. دبيران نام هديه دهندگان را در دفتری مینوشتند و آن گونه که «جاحظ» در کتاب «التاج» آورده: «اگر هديه دهنده به کمک مالی نياز پيدا میکرد، برپايهی آن چه که در دفترها نوشته شده بود، ارزش هديههای او را برآورد میکردند و دو برابر آن را به او میدادند.»
سعدی در مورد انوشیروان سروده:
پس از هزار سال که« نوشیروان» گذشت
گویند از او هنوز که بوده است عادلی
فردوسی درباره ی دادگری خسرو انوشیروان میگوید:
نشست از بر تخت نوشیروان/خجسته دل افروز شاه جوان
جهانی به درگاه بنهاد روی/هر آنکس که بد در جهان داد جوی
به آواز گفت آنزمان شهریار/که جز پاک یزدان مدارید یار
که داننده اویست و هم رهنمای/هم او دست گیرد بهر دو سرای
مباشید ترسان ز تخت و کلاه/گشادست بر هر کسی بارگاه
هر آنکس که آید به روز و به شب/ز گفتار بسته مدارید لب
اگر می گساریم و با انجمن/ ور آهسته باشیم با رای زن
به چوگان و بر دشت نخجیر گاه/ بر ما شما را گشاده است راه
بخواب و به بیداری و رنج و ناز/از این بارگه کس مگردید باز
مگر آرزوها همه یافته/ مخسبید یک تن زما تافته
بدانگه شود شاد روشن دلم/ که رنج ستمدیدگان بگسلم
مبادا که از کارداران من/گر از لشکر و پیشکاران من
بخسبد کسی با دلی دردمند/که از درد او بر من آید گزند
سخن گر چه اندک بود در نهان/بپرسد ز من کردگار جهان
ز باژ و خراج آن کجا مانده است/که موبد به دیوان ما رانده است
نخواهند نیز از شما زر و سیم/مخسبید زین پس دل از من به بیم
برآمد ز ایوان یکی آفرین/به خورشید بر شد به روی زمین
که نوشیروان باد با فرهی/ همه ساله با تاج شاهنشهی
«خواجه نظام الملک توسی»،در بخشی از کتاب « سیاست نامه» آوردهاست که:« چون سه چهار سال ازپادشاهی او گذشت گماشتگان هم چنان دراز دستی میکردند و متظلمان بر درگاه بانگ میداشتند نوشیـروان فرمان داد زنجیری را بسازند و زنگولهها را بر آن آویزان کنند چنان که دست کودک هفت ساله به آن برسد تا هر متظلمی(هر آن کسکه به وی ظلم شده) که به درگاه او آید و زنجیر بجنباند جرسها(زنگ ها) به بانگ آیند نوشیروان بشنود ، آن کس را پیش خواند سخن او بشنود و داد او بدهد.»، پس از این «داستان خر» را میآورد که: « پس از هفت سال و نیم روزی که سرای خالی بود و مردمان همه رفته بودند و نوبتیان خفته، از جرس بانگ برخاست و نوشیروان بشنید در وقت دو خادم را بفرستاد و گفت بنگرید تا کیست که به داد خواهی آمدهاست چون خادمان به سرای بار آمدند خری را دیدند پیر و لاغر و گر که از در سرای اندر آمده و پشت اندر به زنجیرها میمالید و از جنبش زنجیر از جرسها بانگ میآمد خادمان رفتند و گفتند هیچکس به دادخواهی نیامدهاست مگر خری لاغر و پیر و گر، نوشیروان گفت : «ای نادانان كه شمایید نه چنین است که شما میپندارید چون نیـــک نگاه کنی این خر هم به دادخواهی آمدهاست چنان خواهم که هر دو خادم بروید و این خر را در میان شهر بگردانید و از احوال این خر از هر کسی بپرسید و به راستی معلوم کنید. خادمان از پیش ملک بیرون آمدند و این خر را در میان شهر و بازار آوردند از مردمان پرسیدند که «هیچ کس از شما این خرک را میشناسید؟ همه گفتند کمکس است در این شهر این خر را نشناسـد ، گفتند چون شناسید بر گویید گفتند؛ این خرک را می بینیم هر روز جامه مردمان بر پشت او نهاده و به گازران،(رختشوی خانه) بردی و شبانگاه باز آوردی، تا جوان بود و کار میتوانست کرد علفش میداد اکنون که پیر شد و از کار فرو ماند آزادش کرد و از خانه بیرون کرد، چون هر دو خادم از هر کس پرسیدند همین شنیدند باز گشتند و معلوم ملک انوشیروان کردند انوشیروان گفت؛ نگفتم که این خرک هم به داد خواهی آمدهاست؟ این خرک را امشب نیکو دارید و فردا آن مرد رختشوی را با چهار مرد کدخدای محل او با این خرک به بارگاه من آرید تا آنچه واجب آید بفرمایم دیگر روز خادمان چنین کردند خر را و گازر،(مرد رختشوی ) را با چهار مرد کدخدای به وقت پیش بردند نوشیروان گازر را گفت؛ تا این خرک جوان بود و کار تو میتوانست کرد علفش دادی و تیمارش کردی اکنون که پیر گشت و از کارکردن فرو ماند از بهر آن که علف نباید داد نام آزادی بر وی نهادی و از درش بیرون راندی پس حق رنج و خدمت بیست سالهی او کجا رود؟ بفرمود تا چهل تازیانهاش زدند و گفت تا این خرک زنده باشد خواهم که هر شبانهروز چندان که کاه و جو و آب تواند خورد به علم این چهار مرد بدو میدهی و اگر کوتاهی کنی و معلوم من گردد تو را ادبی بلیغ فرمایم.»
از آنجایی که شنیدم برخی گفتهاند انوشیروان دادگر که نبوده هیچ بسیار هم ظالم بوده این نوشتار را آوردم تا خوانندگان خود به داوری بنشینند.
منابع:
شاهنامه ی فردوسی
ايران در زمان ساسانيان اثر«کريستنسن آرتور». برگردان رشيد ياسمی
تاريخ ايران باستان «ميخائيل ميخائيلوويچ دياکونوف».برگردان روحی ارباب
ايران و تمدن ايرانی «هوار کلمان». برگردان حسن انوشه
تاريخ ايران کمبريج (جلد سوم، قسمت اول)« احسان يارشاطر». ترجمهی حسن انوشه
ايران باستان «يوزف ويسهوفر». برگردان مرتضی ثاقب
غلامحسين مصاحب. دايرهالمعارف فارسی(مقالهی خسرو انوشيروان و مقالهی ساسانيان)
ايران از آغاز تا اسلام «رومن گيرشمن». برگردان دکتر محمد معين
ميراث باستانی ايران «ريچارد نلسون فرای».برگردان مسعود رجبنيا
|
نظرات شما عزیزان:
تاريخ : یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:
انوشیروان,
انوشیروان دادگر,
قباد,
اورنگ,
شهره,
بازرگان,
بازرگانی,
اکاثیان,
اورانوس,
مسعودی,
بخسبد,
,