سیاستنامه، کتابی ارزشمند است که آن را «خواجه نظام الملک توسی» به زبان فارسی روان، نوشته است. کتابی تاریخی، سیاسی، فرهنگی، که دربرگیرندهی نکتههایی بسیار آموزندهای است. این کتاب آگاهیهای بسیاری از روزگار زندگی نویسنده و دربار سلجوقیان بهدست میدهد. نظامالملک در سال ٣٩٦ خورشیدی دیده بهجهان گشود و در سال ٤٧١ خورشیدی، بهدست پیروان «حسنصبا» کشته شد. در تاریخ از او با نام نیرومندترین وزیر سلجوقیان، یاد کردهاند. او بنیانگذار، مدرسههای بسیاری نامور به «نظامیه» در سراسر قلمرو ایران آن روزگار بوده است.
سیاستنامه را «سیرالملوک» نیز مینامند. سیرالملوکها، همان «خداینامه»های روزگار ساسانیان هستند. کتابهای بسیاری به نام سیرالملوک، بهدست نویسندگان نوشتهشده است. در همهی آنها، بارزترین ویژگی، پرداختن به شیوهی فرمانروایی شاهان ایرانی و راههای بهکار رفته از سوی آنها، برای ادارهی کشور است.
نوروز، جشنی برای دادگری:
آیین شاهان دانای پارس چنان بودهاست که در نوروز و مهرگان، پادشاه همهی مردم را میپذیرفت و از آمدن هیچکس پیشگیری نمیشد. از چند روز پیشتر جارچیان همهی مردم را از این کار، آگاه میکرد تا هرکس، کار خود را سر و سامان دهد و داستان خود را نوشته و برهانهای خود را فراهم سازد.
چون روز گفته شده فرا میرسید؛ جارچی به آواز بلند میگفت: «اگر کسی امروز از آمدن کسی به دادخواهی جلوگیری کند، شاه از خون او بیزار است.» بنابراین، شاه دادنامهی مردمان را میگرفت و روبهروی خود میگذاشت و یکبهیک را میخواند. اگر در میان آن دادنامهها، شکایتی از شاه شده بود، شاه از جای برمیخواست و از تخت پایین میآمد و پیش «موبدان موبد» که بر دست راست نشسته بود و کار داور بزرگ کشور را انجام میداد، روی دو زانو مینشست و میگفت: «پیش از هر کاری نخست داد این مردم را از من بده و هیچ کمکاری مکن.»
آنگاه، به جارچی میگفت تا به آواز بلند فریاد زند که هرکس را از شاه شکایتی است در یک سو نشیند تا نخست به کار آنها رسیدگی شود. شاه به موبدان میگفت: «در نزد خدای بزرگ، هیچ گناهی بزرگتر از گناه پادشاه نیست و راه سپاسگزاری شاه از آنچه خدا به او داده است، رسیدگی به مردم و دادخواهی از آنها و کوتاه کردن دست ستمگران از دامان آنان است. چون شاه بیدادگر باشد، لشکر همه بیدادگر شوند و خداوند بزرگ را فراموش کنند و بر بخششهای خدا ناسپاس شوند. در آن هنگام خدا بر آنها خشم گیرد و دیری نمیپاید که کشور ویران شود و کشور بهدست دیگران افتد. اکنون ای موبد، خدابین باش و بنگر تا مرا بر خویشتن نگزینی. زیرا در پیشگاه خدا، هرچه از من پرسند بر گردن تو اندازم.» پس موبد بهخوبی کار را رسیدگی میکرد و اگر برگردن شاه از دیگران گناهی بود، حق او را بی کم و کاست، از شاه گرفته و به او میداد. اما اگر کسی به دروغ از شاه دادخواهی میکرد و برای آن کار شوندی(:دلیل) نداشت، او را به سختی، پادافره میدادند.
هنگامی که دادخواهی از شاه پایان مییافت، شاه دوباره بر تخت مینشست و تاج بر سر میگذاشت و رو سوی بزرگان و کسان خود میکرد و میگفت: «من از خود آغاز کردم تا شما دل از ستمکردن بکنید. اکنون هر کس از شما حقی بر گردن دارد، آن را بپردازد.» در آن روز هر کس از نزدیکان شاه بود، گویی از او دورتر بود و هرکس نیرومندتر، گویی ناتوانتر بود.