ترکیه که سالهاست «مولانا» را از آنِ خود کرده و بزرگش میدارد، ترکیه که آرامگاه مولانا در قونیه را یکی از گردشگرپذیرترین جاهای جهان کرده است، دستبهکار بازسازی خانهی مولانای بلخی در افغانستان شده است. بنابر خبرها گویا ترکیه بر آن است تا «مرکز فرهنگی مولانا» را راهاندازی کند و تورهای گردشگری از قونیه تا بلخ بگذارد.
با این خبرها، امروز که روز بزرگداشت «حافظ» است، با خودم گفتم؛ خوشابهحال «مولانا». خوشبهحال مولانا که به یادش هستند و یادش را در ذهن جهانی و ماندگار کردهاند.
راستی چگونه است که دیگران میتوانند تنها با برنامهریزی، با تبلیغات و با اندکی سرمایهگذاری، چهرهای که البته مال خودشان هم نیست، مال خود کنند و به نامِ او گردشگر به کشورشان بکشند اما ما...
در این میان، ترکیه تنها کشوری نیست که چنین کرده یا مولانا تنها شاعری نیست که چنین؛ گردشگران برای دیدار از آرامگاهش، زادگاهش یا حتا خانهاش میشتابند. این شیوه یعنی بهرهگیری از نام چنین نامآورانی هم برای شناساندنشان به جهانیان و هم برای جذب گردشگر، سالها و دهههاست که شیوهی دیگران شده، البته به جز سرزمین ما ایران، که در هرگوشهاش شاعران و نویسندگانی، نامور آرمیدهاند، آرمیدهاند در کنج تنهایی خود.
با این دست خبرها، ناخودآگاه عطار، خیام و سعدی به ذهن میآید. ناخودآگاه فردوسی، حکیم توس، بزرگحماسهسرای سرزمینمان به ذهن میآید، حکیمی که «باژ»، زادگاهش، این روزها ویرانهای بیش نیست چه رسد به اینکه گردشگرپذیر باشد. حکیمی که نام و نشانش در تهران، یک میدان بود و یک تندیس در میانهاش، که آنهم به یک مجتمع تجاری فروخته شد. حکیمی که نام و نشانش در خراسان بزرگ، همان بزرگترین نقاشی دیواری شاهنامهای بود که به یک شب تا سحری، پاک شد.
دیرزمانی است که با اینهمه مهری که مسوولان به فرهنگ دارند، از خیرِ بازسازی و گردشگرپذیر کردن خانهی فردوسی و زادگاهش گذشتهایم اما صدافسوس که این بیمهریها، آن هم از نوع مسوولانهاش دامنِ آرامگاهِ فردوسی را هم گرفته است. از ایران این خانهی دلیران که فردوسی عمری را برای مردمانش گذاشت، تنها به اندازهی یکوجبی بهرهی فردوسی بود و آرامگاهش، که آن را هم دستاندرکاران تاب نیاوردهاند و با دکلهای فشار قوی برق، آزردهاند.
شاید اگر فردوسی را خانه اگر جایی دیگر بود...
شاید نظامی را خانه اگر جایی دیگر بود...
شاید حافظ را خانه اگر جایی دیگر بود...