به نام خداوند مهر آفرین
سال 14094 اهورایی، 7037 میترایی، 3753 زرتشتی، 2573 کوروشی (شاهنشاهی) و 1394 خورشیدی

بنام خدا

 

بخشی از كتاب بابا لنگ دراز اثر جین وبستر

از نامه های بابا لنگ دراز به جودی ابوت

جودی! کاملا با تو موافق هستم که عده ای از مردم هرگز زندگی نمی کنند و زندگی را یک مسابقه دو می دانند و می خواهند هرچه زودتر به هدفی که درافق دوردست است دست یابند و متوجه نمی شوند که آن قدرخسته شده اند که شاید نتوانند به مقصد برسند و اگرهم برسند ناگهان خود را در پایان خط می بینند...

درحالی که نه به مسیر توجه داشته اند و نه لذتی از آن برده اند.

دیر یا زود آدم پیر و خسته می شود درحالی که از اطراف خود غافل بوده است.

آن وقت دیگر رسیدن به آرزوها و اهداف هم برایش بی تفاوت می شود و فقط او می ماند و یک خستگی بی لذت و فرصت وزمانی که ازدست رفته و به دست نخواهد آمد. ...

جودی عزیزم!

درست است، ما به اندازه خاطرات خوشی که از دیگران داریم آنها را دوست داریم و به آنها وابسته می شویم.

هرچه خاطرات خوشمان از شخصی بیشتر باشد علاقه و وابستگی ما بیشتر می شود.

پس هرکسی را بیشتر دوست داریم و می خواهیم که بیشتر دوستمان بدارد باید برایش خاطرات خوش زیادی بسازیم تا بتوانیم دردلش ثبت شویم...

دوستدارتو : بابالنگ دراز

 سخن روز : بچه‌دار شدن تصمیم خطیری‌ست. با این تصمیم می‌گذارید که قلب‌تان تا ابد جایی در بیرون و دوروبر تن‌تان به سر برد. الیزابت استون

 





تاريخ : دو شنبه 12 تير 1391برچسب:بابالنگ دراز ,الیزابت استون,خطیر,,
ارسال توسط سورنا

بنام خدا

 

آدمی عاشق شد و خدا شمشیری به او داد، که عشق شمشیربازی است...

شمشیری نه برای آن که بزند و نه برای آن که بکشد و نه برای آن که زخم بگذارد و خون بریزد ، شمشیری تنها برای آن که بداند عشق، بازی است ،  بازی ای بسیار سخت و بسیار ظریف و بسیار خطیر!

خدا شمشیری به او داد تا بداند دیگر نه نشستن جایز است و نه خوابیدن و نه آسودن ، زیرا آن که شمشیری دارد باید در معرکه باشد؛ هشیار در میانه میدان.

اما آن شمشیر که خدا در آغاز به عاشقان می دهد، شمشیر چوبین است ، زیرا که عشق در ابتدا به این و آن است و به کسان و ناکسان است!

اما نه زخم شمشیرهای چوبی، چندان کاری است و نه درد شمشیرهای چوبی، چندان عمیق و نه مرگ با شمشیرهای چوبی، چندان مرگ !

جهان اما میدان شمشیربازان چوبینی است و بسیاری به زخم شمشیرهای چوبی از پا می نشینند.

بسیاری به شکستن شمشیرهای چوبی شان دست از بازی می کشند و بعضی چنان فریفته این بازی اند و چنان سرگرم، که گمان نمی برند بازی ای بزرگ تر نیز هست و حریفی قَدرتر و شمشیری بُراتر...

و این زمین آکنده است از شمشیرهای چوبی شکسته و شمشیرهای موریانه خورده و شمشیرهای زینتی بی کار آویخته بر دیوار...

هرچند بازی با شمشیرهای چوبی را هم لذتی است و شوری و شادی ای؛ اما چه شکوه ناچیزی دارد این بازی که شمشیرش چوبی است و حریفش این و آن میدانش به این کوچکی!

اما گریزی نیست که عاشقان، بازی را به شمشیری چوبی آزموده می شوند و آماده و آن کس که به نیکویی از عهده بازی با شمشیرهای چوبی برآید، کم کم سزاوار آن می شود که خدا شمشیری راستین به او بدهد؛ بُرنده و برهنه ، و آن گاه است که خدا خود به میدان می آید تا حریف عاشق شود و همبازی اش...

و آن که با خدا شمشیربازی می کند، می داند که هرگز نخواهد برد!

او برای باختن آماده است ، اما چه لذتی دارد این بازی؛ بازی با خداوند و چه شورانگیز است زخم این شمشیر و چه شیرین است درد این شمشیر و چه خوش است مرگ ، زیر چکاچک رقص این شمشیرو عاشقان می دانند که زندگی چیزی نیست جز فرصت شمشیربازی با خدا...

برداشتی از این بیت مثنوی :

عشقی که بر انسان بُوَد، شمشیر چوبین آن بُوَد

                                            آن عشق با رحمان شود چون آخر آید ابتلا

 

 

 

سخن روز :  برای آنکه کاری امکان‌پذیر گردد دیدگان دیگری لازم است، دیدگانی نو. یونک





ارسال توسط سورنا
آخرین مطالب

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 78 صفحه بعد

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی