بنام خدا
ساعت 2 بعدازظهر، بیست کیلومتر مانده به کرج، ناگهان خوردیم به ترافیکی سنگین...
مردم از ماشین هایشان پیاده می شدند و در لاین مقابل به سمت کرج می دویدند!
شگفتی ام زیاد طول نکشید و با حرکت لاک پشتی رسیدیم به اصل ماجرا :
یک تریلی بزرگ با بار نوشابه خانواده، «گارد ریل» لاین ما را بریده بود و روی چند ماشین چپه شده بود. صحنه بسیار دلخراشی بود...
آمبولانسها و جسدی که رویش را با پتویی پوشانده بودند خبر از فاجعه ای می دادند.
پلیسها که انگار تازه از شوک خارج شده بودند، به ماشینها امر به حرکت می کردند.
جرثقیلی تلاش می کرد تا تریلی را بلند کند و من که هنوز زهر حادثه را کامل نچشیده بودم، با صحنه تلخ تری مواجه شدم :
بعضی از هم میهنان محترم و با فرهنگ ما، با حرصی وصف ناشدنی و بی خیال از تصادف، در حال جمع کردن نوشابه های افتاده روی کف جاده بودند!!!
آقایی میانسال با ولع و هنرمندی خاصی، شش عدد نوشابه خانواده را با خود حمل می کرد و کوشاتر از او، راننده وانتی بود که با خونسردی مشغول پر کردن پشت وانت با نوشابه های سیاه بود!!!
انگار نه انگار که یکی از هم میهنانمان در همین تصادف جان باخته!!؟
به این فکر بودم که آیا ما همان مردمی هستیم که سالها پیش، اگر جنازه ای روی زمین می دیدیم، با سکه ای مرگ را رقیق می کردیم و مرده را حرمت نگاه می داشتیم؟
آخر این نوشابه ها را چگونه می توان خورد و مزه مرگ را ناچشیده گرفت؟
آیا این نوشابه ها مزه مرگ نمی دهند؟
آیا از گلو پایین می روند؟
ما را چه می شود....؟؟؟!!
سخن روز : اگر انسان ها در طول زندگی خويش ميزان كاركرد مغزشان يک ميليونيوم معده شان بود اكنون كره زمين تعريف ديگری داشت. انيشتين